یه مطلب خوندم ، دیروز ، دلم نیومد برا شما نگذارمش به عنوان مقدمه بتون میگم ، یه عارف به اسمه شاه نعمت الله ولی وجود داشته در قرن هشتم که مقبره اش توی کرمانه این شاه نعمت الله ولی ، یه شعر داره در رابطه با پیشگویی حکومت هایی که بعد از خودش تشکیل میشه شروع میکنه مو به مو حکومت هایی که سره کار میان ، و حوادث دنیا و جهان رو یکی یکی میگه دیگه تا همینجا کافیه ، من دیگه هیچ توضیحی نمیدم تا آخرش شعرش رو بخونید ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ قــدرت کردگــار می بـینــم حالــت روزگــار می بـینــم ازنجوم این سخن نمی گویم بلکـه از کردگــار می بینــم از سلاطیــن گــردش دوران یک به یک را سوار می بینم هر یکی را به مثل ذره نــــور پرتــوی آشکــار می بـینــم از بـزرگـی و رفعـت ایشــان صفــوی برقرار می بینـــم آخــر پادشاهـــی صفــــوی یک حسینی به کار می بینم
oOoOoOoOoOoO تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو بسان قایق، سرگشته، روی گردابم تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟ تو را كدام خدا؟ تو از كدام جهان؟ تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟ تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟ تو از كدام سبو؟ من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟ كه ذره های وجودم تو را كه می بینند به رقص می آیند سرود میخوانند چه آرزوی محالی است زیستن با تو مرا همین بگذارند یك سخن با تو به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟ ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه تو دوردست امیدی و پای من خسته ست همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است oOoOoOoOoOoO فریدون مشیری
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو بسان قایق، سرگشته، روی گردابم تو در كدام سحر؟ بر كدام اسب سپید؟ تو را كدام خدا؟ تو از كدام جهان؟ تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟ تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟ تو از كدام سبو؟ من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟ كه ذره های وجودم تو را كه می بینند به رقص می آیند ، سرود میخوانند چه آرزوی محالی است زیستن با تو مرا همین بگذارند یك سخن با تو به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟ ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه تو دوردست امیدی و پای من خسته ست همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ فریدون مشیری
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پاییز هم آمد و رفت این پاییز از همان اولش هم مظلوم و غریب بود گوشه گیر و سربه زیر آرام می آید و آرام هم میرود آخر میدانید!!!هیچکس منتظرش نیست اما با همه این ها می آید و کارش را میکند و ساکت و صامت میرود دلم برای این پاییز کباب میشود آخر همیشه از آمدنش نق میزنیم از تلخی اش از عصرهای پاییزی دلگیرش از هوای گاه گرم و گاه سردش از غرور و خشکی اش مدام مینالیم و در انتظار هر چه زودتر تموم شدنش هستیم میدانید!هیچ فصلی مثل پاییز تنها نیست اخر فصل بهار که میشود همه غرق زیبایی و شکوه و جمالش هستیم!!غرق سرسبزی ها و لباس از جنس چمنی که طبیعت بر تن خود میکند تابستان که میشود فاکتور از هوای گرمش ،طبیعت زیبا و و میوه های از همه رنگش و تعطیلی هایش فرصت هرگونه فکر کردن درباره هر فصلی را از آدم میگیرد اما امان از پاییز . . . بیچاره تا شروع میشود غم ها،دردها و دلشکستگی های ما هم شروع میشود اصلا میدانید چرا همیشه پاییز فصل عاشقان است و بس؟ میدانید چرا همیشه مصداق بارز کسانی است که در فراغ یار خود دمی را میگذرانند؟؟ چرا هیچ وقت پیش خودت فکر نکردی که این پاییز بخت برگشته هم شاید بهاری ، تابستانی بوده که حال در فراغ یار خویش اینگونه خشک و مغرور شده؟ اصلا درستش هم همین است هیچکس از دل پاییز بیچاره خبر ندارد این پاییز خسته ، این پاییز رنجور،این پاییز خشک حاصل عشقی نافرجام است عشقی که از بهار، پاییزی ساخت بس عجیب اما...این پاییز سخت و خشک با تمام سردی ها و تلخی هایش باز هم زیباست خش خش برگهایش،باران های گاه گاهش،عصرهای پاییزی اش را که نگو میدانی...انگار پاییز اصالت خویش را هنوز حفظ کرده کسی که از درون زیباست ، حتی وقتی بشکند،خرد شود،تنها شود؛باز هم زیبایی اش انکار نشدنیست میدانی چرا؟؟چون با زیبایی عجین شده اصلا مگر میشود عاشق شد و زیبا نبود؟؟ مگر میشود بهار باشی،عاشق شوی اما پاییز نشوی پاییز هم شوی،تلخ هم باشی،سرد هم باشی؛اما زیبا نباشی نه!!جز محالات است این پاییز من همان بهار سرسبز و زیباست و از بهر عشق و فراغ یار اینگونه خشک و سرد پدید آمده اما بینوا باز هم تنهاست تمام برگهای سبزش را در راه عشق خشک و نارنجی رنگ کرد اما هنوز عشق جان برنگشته نمیدانم!!شاید عشق جان همان زمستان سرد است که با آمدن بهار تمام میشود و میرود شاید هم زمستان خودش میداند اگر برگردد بهار میرود و اگر برود بهار می آید شاید هم به همین دلیل زمستان انقدر سرد است گویی بدجور از یار خود دل کنده گویی بهارش پاییز شده و تا تمام شدنش زمستان می آید و وقتی زمستانش تمام میشود بهارش می آید چه قاعده پیچیده ای در این بین فقط این پاییز بود که سوخت و ساخت ؛ فقط پاییز است که هنوز کسی نمیخوادش حتی زمستان هم با تمام سردی اش ، برف و بارانش خواستنیست و همه دعا میکنند که تمام برف ها و باران هایش را بر سرمان ارزانی کند اما امان از دل پاییز!!!!که کس خبر ندارد بیچاره هیچ وقت هم گله نمیکند!!خاموش و آرام می آید و ساکت و آرام میرود انگار وقتی میرود جان میدهد ! تلاشش را میکند تا آمدن زمستانش صبر کند اما امان از روزگار که نمیگذارد این دو عاشق و معشوق بهم برسند اصلا میدانید بهار برای همین پاییز شد که به عشق دیرینه اش نزدیک تر باشد آمدنش...هوای سردش...بارانش را هم حس کند و با همین حس زیبا دل خودش را خوش میکند و میرود پاییز بیچاره ی من من دوستت دارم آخ...باران بارید فکر کنم او هم به نوبه خود گفت دوستت دارم کسی چه میداند شاید این شروع فصل جدیدی از عاشقانه ها باشد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ هانیه حسینی
*~~~~~~~~* رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا رفتی و خیالت زمانی نمی کند مرا رها ای به دل آشنا تا که هستم بیا وای من اگر نیایی ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ علی زند وکیلی
*♥♥♥♥*♥♥♥♥* مادرا دامانِ تو , دارالقرارِ آرزو لاله زارِ عشقِ تو , اوجِ بهارِ آرزو پا به پا بردی مرا , تا کودکی پویا شدم بر سرِ نخلِ امیدی : برگ و بارِ آرزو بر زبانم , واژه ها را یک به یک کردی عطا تا شدی از لطفِ حق : آموزگارِ آرزو در میانِ راهِ نا هموارِ گیتی , بی امان یاری و هم یاوری , هم غمگسارِ آرزو جنّت و مینو , به زیرِ پایِ تو مأوا گرفت جای پایِ تو بُوَد , در انتظارِِ آرزو دستهایت , قلّه یِ ایمان و آمال و امید خاکِ پایت , توتیا در انحصارِ آرزو مادری امّا فرشته , خانه ات رویِ زمین گلعذاری , گلعذاری , گلعذارِ آرزو ای عظیم : انوارِ این گوهر بُوَد تا روزِ حشر نیّرِ شمس و قمر , در شامِ تارِ آرزو عشقِ فرزندان به مادر , عشقِ مادر همچنین هدیه ایست از رحمتِ بنیانگذارِ آرزو *♥♥♥♥*♥♥♥♥* عبدالعظیم عربی
*********◄►********* چادر مشکی که می پوشد چه زیبا می شود ماه کامل در شب تاریک پیدا می شود واژه واژه شعر پا میگیرد اینجا در دلم وقتی از جای خودش آرام بر پا می شود یوسف از زیباییش حیران،زلیخا در عجب از شمیم چادرش یعقوب بینا می شود آسمانی هست...او عین خیالش نیست که.. دارد از سمت زمینی ها تماشا می شود سر به زیر و سر بلند از کوچه ها رد میشود با سکوتش کم محلی میکند تا می شود اهل ایمان است و تقوا،با خدا همصحبت است سمت قرآن می رود وقتی که تنها می شود حس خوبی دارد اما بعد از آن دلچسب نیست راز وقتی در میان شعر افشا می شود شاعرش وقتی بسیجی باشد و عشق حجاب.. آن غزل بایست سبکش نیز اسلامی شود *********◄►********* ❇سیدمحمد صادق آتشی❇
♡♡ ♡♡ ♡ ♡ ♡♡ ♡♡ اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد آفتابی بود، ابری شد ، سیاه و سرد شد آفتابی بود، ابری شد ، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟ هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد هر چه روزی آرمان پنداشت ، حرمان شد همه هر چه می پنداشت درمان است ، عین درد شد درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟ سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان ناگهان این اتفاق افتاد : زوجی فرد شد بعد هم تبعید و زندان ِ ابد شد در کویر عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد ♡♡ ♡♡ ♡ ♡ ♡♡ ♡♡ ❇قیصر امین پور❇
مشکی ترین ستارهی شبهاست چشم تو شاید خسوف کامل دنیاست چشم تو ضرب الاجل برای تمام غزالهاست از بس که دلبرانه و زیباست چشم تو معصوم و سر به زیر صدایش نمیچکد آری متین و ساکت و آقاست چشم تو حرفیست نوتر ازهمهی شعرهای من چون اولین سرودهی نیماست چشم تو میخواهمت درست مرا آنچنان که تو من دوست دارمت وَ مرا خواست چشم تو یک لحظه باش؛ پلک نزن گوش کن بمن اصلاً نه من نه تو همهی ماست چشم تو ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ *bye_bye* اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم *bye_bye*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم